Tuesday, August 21, 2007


گلایه

گله از تو،من ندارم

گله از کل جهانه

گله از نبود بارون

گله از ظلم زمانه

گله از خزان بی روح، که تن برگ رو شکسته

گله از بهار بی رحم،که در رحمت بسته

میدونم یه روز دوباره،نوری از افق می تابه

میدونم مثل خیال، اما شب روزی می خوابه

میدونم که رود جاری رو به دریا راه نمی ره

میدونم از جنس ابره،رو به آسمون میمیره

نبینید شبها رو تاریک ،که شب هم چراغی داره

نبینید دریا رو انبوه،دریا محدوده ای داره

نبینید یه سنگ کوچک توی یک کوچه نشسته

نبینید که تنها مونده،روزی کوه بوده،شکسته

گفتم این گلایه ها رو تا به یادتون بیارم

گفتم که اگه تو خوابم،فکر نکنین که بیدارم

گفتم از سنگ و، یه رود و، ظلم باد و ، دل برگها

گفتم تا نرفتیم از یاد،بکنیم حصار دل ها....و

Saturday, August 4, 2007

درخت یکتا
روزی ببودند چندین درختی در باغ سبزی با هم به شورا
از بهر تعریف از خود بگفتن با هم به دعوا با هم به غوغا
گفت سروی از سبز از شادی خود از یایداری از زرد نبودن
از استقامت نزد خزان و از درد نبودن از خود سرودن
گفت زاغی یاسخ به این سرو که آیند روزی تبرها، آیند خطرها
چون گر بروزی آن باد سوزان خشک کرد درختان، باشی تو تنها
گفت ییچک سبز از یار بالا، محکم چو یک کوه،دیوار سنگی
از دوستی با او از هم زبانی از یشتبانی در وقت تنگی
گفت سنگ کوچک این را به یاسخ: دیوارکه یاک است یاری زتاکست
روزی بیاید تخریب شود آن زیرا که جنسش از جنس خاک است
گفت بید مجنون از گیسوانش، از سایبانش بر عاشقانش
از زمزمه با باد صبا از افتادگی با خود کمترانش
گفت یک یرنده اینها چه باشند من لانه خواهم از شاخه هاتان
در این هوا نیست افتادگی ات بر من یناهی از ابر باران
گفت کاکتوسی از داغ خورشید ازچاره یابی از صبر، صبوری
از یک ذخیره در یک بیابان از این که بیند ایّام دوری
گفت شاه صحرا عقرب به یاسخ: گر داری در خود از آب باران
نیست هیچ راهی با تو رفاقت زیرا که داری جامه ز خاران
در این میانه باران سخن گفت از آسمانی کز آن بیاید
از نام حق از یکتای عالم از غیر او کس بیرون نشاید
یژمان
نظر خودتون رو بیان کنید...

Wednesday, April 18, 2007

test

alo...alo....salam,
chand lahze goshi lotfan!....